فقط یک بهار

هر گونه برداشت از این وبلاگ پیگرد قانونی خواهد داشت.

فقط یک بهار

هر گونه برداشت از این وبلاگ پیگرد قانونی خواهد داشت.

من شخصیتی می خواهم که بزرگ نباشد

با نام خدا شروع می شد...

همیشه یک نفر بود و یک نفر نبود. من، اما می خواستم این آغاز ِ کهن را شوری دیگر ببخشم و گنبد نیلوفری را روشن کنم. می خواستم از شاهزاده ای بگویم که شوالیه نباشد و جادوگری که معجونش، زندگی را جاودانه کند. زیبایی که بیدار باشد و سوار بر اسب سفید بر ساحل ، تاخت کند و نسیم، هوای موج ها را زیر گیسوان سیاه بلندش بیفشاند... قهرمان قصه ای که بزرگی اش به وسعت نگاهش باشد و قدرتش در وفایش.... قصه ای پر از کلاغ هایی که روی سپیدارهای بلند، لانه های همیشگی بسازند و زمستان ها به شهر رحم کنند و کوچ را به پرستوها واگذار کنند و آدم ها معنای این همراهی ی با شکوه را بفهمند. روباه ها در قصه هایم بر سر راه ِ شاهزاده ها حکایت دوشیزگانی را می گفتند که مالک تن خود بودند و گلوبندی از نیلوفر بر سینه آویخته بودند. اهلی شدن، شرم آور نبود و ...

قصه هایم، شخصیتی می خواستند تا آفریده شوند و جان بگیرند و این گِل تیره را به دمیدن نفسی به  بهشتی برسانند که وعده اش دور نیست و بر سریر پادشاهی بنشاند. پادشاهی که برای آتش، جشن بگیرد و آب را برای تن شویی دختران، پاک نگاه دارد تا هیچ "شیرین" ی صورتش را در اشک نشوید. کاخ هایی بسازد که حرم سَرایش را دیوهای مهربان بسته اند. دیوهای مهربان، شیطان را برای خدا می آرایند و او هم برای زندگی شعر می گوید و برای رقص دختران زیبا روی ساز می نوازد. 

من شخصیتی می خواهم که بزرگ نباشد و قد ِّمن به شانه هایش برسد و بتوانم بی آن که بترسم به چشم هایش نگاه کنم و او هرزه علف های دیده هایش را بر پستان هایم نغلطاند و قوس آسمانی کمرم را با تیر هوس خم نکند.

عروسک قصه هایم احمق نیست و شب ها برای بچه ها آواز فرشته ها را ترجمه می کند و هر شب یکی از آرزوهایشان را با یک شکلات شیرین کاکائویی برآورده می کنند.

من برای قصه ام یک شخصیت می خواهم که زورش به خدا برسد و به او بگوید که عزراییل را زندانی کند و به جهنم بیندازد. قصه ی من را شهرزاد هزار و یک شب از بر نیست و صورتگران چین هنوز که هنوز است در به در  ِکوه ها و درّه ها در پی عاشقان قصه هایم می گردند تا راز نگاه های عاشقانه را تصویر کنند. قصه ام یک نفر را می خواهد که بزرگ نباشد تا برای بوسیدن لب های من مجبور نباشد بنشیند و لب هایش را وقتی بر روی گونه ام بگذارد که من در میان گندم زار های دشت دست هایم را باز کرده ام و در هم آغوشی باد می دوم و او رو به رویم صورت در برابر صورتم نگاه می دارد.

 

او، اما می گفت: یکی بود، یکی نبود؛ زیر گنبد کبود ...

و من حالا می فهمم چرا یکی بود وقتی آن یکی نبود زیر گنبدی که کبودی اش دل مادربزرگ قصه گویم را رنجانده است. مادر بزرگ رفته است و چشم هایش را از من گرفته است. من تنها روی صخره ی سرد رو به روی دریا می نشینم و قصه ام را همچون شهرزاد قصه گو برای هزاران شب بی تویی می گویم:


یکی بود، یکی نبود؛ زیر گنبد کبود، ماه من پشت ابر زندونی بود ....

 

نظرات 26 + ارسال نظر
زریر چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:00 http://http://zarir.blogfa.com/

سلا خواهرم!
گله ها روی چشم.ولی من قهر نیستم .آنهم از شما؟
اما اگر متوجه شده باشید کمتر به وبلاگ ها سر میزنم.تنبلی باعث میشود.
مطلب را خواندم قابل تأمل بود
شاد و صحتمند باشید

درود بر زریر گرامی!
امیدوارم همیشه شاد و سربلند باشید.

فرشته چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 20:07 http://fershteh.aminus3.com

بسیار زیبا نوشته بودید...نمی دونم چی بنویسم...
کلماتی پیدا نمی کنم برای بیان حسم
یکی بود..یکی نبود..زیر کنبد کبود ماه من پشت ابر زندونی بود
...

درود بر همراه گرامی، فرشته ی هنرمند!
کسی مثل تو که این قدر به اطراف خود دقیق و با حساسیت بالا نگاه می کند و و تصاویری چنان زیبا را ثبت می کند اگر در این نوشتار زیبایی احساس کرده برای من خیلی باارزش و موجب افتخار است.

فرشته جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 16:04 http://fershteh.aminus3.com

سلام
نیره جون
این روزها...باید به دنبال چیزی دیگر بود
...
اینکه خواسته باشی...ببینی...وبخوانی...هر چند ..چیزی رو که ربطی به چیز های دیگه نداشته باشد
نمی دونم سایت عکس رو چرا ....می کنند
ممنون از شما... خودم هم نمی توانستم بروم..ولی الان باز شده
...
دوباره ..باز نوشته رو خواندم
وباز غرق زیبایی کلمات...وحس جاری آن
موفق باشید

به قول سروی گرامی این لشکر فیل ها! همین طور سرشون رو می اندازند پایین و همه جا سرک می کشند و ویرانی به بار می آورند.

فرشته شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 14:40 http://fershteh.aminus3.com

...
وچه خوب نوشته سروی جان
دقیقا...دقیقا

فرشته بانو! گمانم که می خواستی برای سروی بنویسی ولی این جا نوشتی! اشتباهی!

فرشته شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 21:47 http://fershteh.aminus3.com

اتفاقا ....می خواستم برای شما بنویسم
که چه خوب گفته...چه درست گفته...سروی جان
...
ممنونم..نیره جان از این همه ...مهربانی
ارزو می کنم همیشه شاد وموفق باشید

سپاس گزارم فرشته جان! همراه مهربان
هر روز چشمهایم طعم تازه ای از هنرت را می چشند و حظ می برم.

محسن یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 15:05 http://sedahamoon.blogsky.com

من هر وقت یکی بود یکی نبود می بینم یاد پریای احمد می افتم.
یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسته بود
.........
اون شازده رو اگه بکنی شاهزاده خیلی محشر تر میشه. چون لحن متن کتابی است و محاوره ای نیست. شازده اما با لحن متن جور نیست.
حرف نداره باقیش.

ومن همیشه نوروز که می شه برای خواهرزاده ها و برادرزاده ها یکی بود و یکی نبود را با پریای احمد شاملو زنده می کنم. و همیشه صدای روان شاد شکیبایی در گوشم همین بخشی که شما نوشته اید را می خواند... یادشان گرامی باد.
تذکر به جایی بود. درستش کردم. سپاس از حضور و یادداشت و نظر و دلگرمی دادنتون.

محسن یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 17:44 http://sedahamoon.blogsky.com

من جز با صدای احمد این را نشنیده ام. مگر خسرو هم آن را خوانده؟

من فقط یک بار در مراسمی آن را شنیدم و همان جا هم گفتند که این خیلی نایاب است و .... من دیگه پیداش نکردم.

مهدی شهابی دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:08 http://mahdishahabi.parsiblog.com/

درود بر فقط یک بهار عزیز
زیبا بود.
دست مریزاد
خیلی از تکه هاش می تونه الهامی باشه برای شعر گفتن.
ولی با همه ی زیبایی احساس کردم. آنچنان که باید منسجم نیست . شاید ایراد از من باشه که موقع خواندن یکی دوبار ذهنم پراکنده شد.
البته این نظر مال الان و مرتبط با حس و حال اکنون منه.
شاید اگه فردا بخونم نظرم یه چیز دیگه باشه.
.
ازین وبلاگ بازهم دست خالی بر نمی گردم. مثل همیشه
قریحه تان همیشه جوشان
.
ممنون

درود بر شهابی عزیز! خوش می گذره؟ مگه حال و احوال الانتون چطوره؟
منتظر دیدگاه خوب شما می مونم.

رهگذر پنج‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 00:17

سلام
اتفاقی وقتی دنبال مطلبی میگشتم گذرم به وبلاگ قبلی ت خورد،
بعد دیدم اسباب کشیدی اینور..
از بعضی نوشته هات خوشم اومد. (بخش سینمایی ش نشون میداد فقط علاقمندی، اما ادبیاتش کمی حرفه ای تر به نظر میومد.)
وبلاگ گرد نیستم اما گهگاهی بهت سر میزنم.
موفق باشی.

درود بر شما.
امیدوارم از دیدگاه های شما من و دیگر دوستان همراه در این بهارانه ی کوچک استفاده کنیم.

مهدی شهابی جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:03 http://mahdishahabi.parsiblog.com/

درود بر فقط یک بهار عزیز
دعوتید

رضا شیبانی شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:14 http://rezasheibani.parsiblog.com/

سلام و سپاس

فریدون شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 16:11

«... من برای قصه ام یک شخصیتی می خواهم که زورش به خدا برسد و به او بگوید که عزراییل را زندانی کند و به جهنم بیندازد. قصه ی من را شهرزاد هزار و یک...»



فریدون :کاش قصه را بی مقدمه می نوشتید و در روایت داستان، می شود شخصیت دلخواه را هم آفرید.

چشم ما روشن فریدون گرامی! خوش آمدید.
دیدگاه شما این ایده را جان می دهد که قصه ای بنویسم، ولی آن چه نوشته ام از نگاه خودم قصه نیست...
باز هم از یادداشت های همیشه سودمند شما کمک می گیرم.

حسام دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 21:05 http://hessamm.blogsky.com

بسیار زیبا نوشته ای. با این نوشته هایی که شما می خونم منتظر خوندن اولین فیلمنامه های کوتاه از شما هستم...

در مورد پخش فیلم هم امیدوارم دفعه بعد زودتر خبردار بشم که شما هم فیلمو ببینید. نظر تک تک دوستان برام اهمیت داره.

امیدوارم با کمک شما بتونم این کارو انجام بدم...

شهرزاد پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 19:20

از لاله و بنفشه همه کوهسار و دشت
سرخ و سپید گشت چو دیبای پای رشت
برچد بنفشه دامن و از خاک بر نَوَشت
چون باد نوبهار برو دوش برگذشت

نیره جان سال نو را به تو و خانواده عزیزت شادباش می گویم و برایت بهترین ها را آرزو می کنم
شاد و پیروز باشی

باد نوروزی چمان شد در چمن
گل شکوفا چون رخ دلدار من
آرزوهایت بلند...روزهایت بی گزند...
نوروزت پرامید.... شادباشی نارنین!

مهدی شهابی جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:46

سلام آبجی نیره ی مهربون
واااااااای این فرشته های گیتاریست بی نظیر بود.
دستتون درد نکنه
راستش من خودم هر از گاهی گیتار می زنم و واسه همون بزرگی کار اون کوچولوهای نابغه ، حیرت زده ام کرد.
.
ایام به کام

فرناز جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:41 http://farnaz.aminus3.com/

شاید پیر شده ام .. گرچه جوان هم که بودم خیال نمی بافتم . من اما در این دنیائی که واقعیت هایش را با همه ی تلخی و گاه شیرینی به تو تحمیل می کند به راحتی نمی دانم که دلم چه می خواهد .. نشسته ام و نگاه می کنم . گاهی هم قدم میزنم برای همین به هیچ سواری نمی رسم تازه اهمیتی هم نمی دهم که قدم به شانه های معشوق میرسد یا نه !
فکر می کنم همین که دست دراز کنم و دستم به چشم های زندگی برسد کافی است ..
حتما پیر شده ام !

فرناز جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:44 http://farnaz.aminus3.com/

شاید پیر شده ام .. گرچه جوان هم که بودم خیال نمی بافتم . من اما در این دنیائی که واقعیت هایش را با همه ی تلخی و گاه شیرینی به تو تحمیل می کند به راحتی نمی دانم که دلم چه می خواهد .. نشسته ام و نگاه می کنم . گاهی هم قدم میزنم برای همین به هیچ سواری نمی رسم تازه اهمیتی هم نمی دهم که قدم به شانه های معشوق میرسد یا نه !
فکر می کنم همین که دست دراز کنم و دستم به چشم های زندگی برسد کافی است ..
حتما پیر شده ام !

درباره ی پیر شدن یا جوان ماندن الان نمی خوام چیزی بنویسم... شاید به خاطر این که باید ذهنیاتم رو درباره اش منسجم کنم. و اما درباه ی خیال بافی... یا تعابیری همچون رسیدن قد به شانه های معشوق یا هر چیزی دیگری ... این ها تنها نمادهایی هستند که با دستاویزی به آن ها همین زندگی را با همه ی تلخی و شیرینی و پستی و بلندی اش را می گوییم... به هر دلیلی من بیش از هر زمان دیگری در زندگی ام به واقعیت علاقه مندم... به همین زندگی ای که می گذرد اگر چه که نوستالوژی کودکی رهایم نمی کند اما زندگی را دوست دارم ... شیرین است زندگانی، شیرین... و یک بار است زندگی.... این همه ی واقعیت است و من با پذیرفتن این واقعیت زندگی را می ستایم....
این نوشتار نیز در سرانجام خویش ....
از این که همراهی می کنید سپاس گزام....

Toooooooba جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:33 http://khordeketab.blogfa.com

سلام
وبلاگه دلنشینی دارین
از خوندنش لذت بوردم....
یکّی بود،یکییی نبود. اینو باید تو رادیو شنیده باشین طرز بیانش متفاوته:)
اونم براتون میل زدم
سال نو پیشاپیش مبارک

درود بر دوست نو
خوش حالم که لذت برده اید. امیدوارم در آغاز این دوستی راهی پویا و رشد دهنده بپیماییم.
روزگارتان همواره نوروزی

Toooooooba جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:42

راستی کامنت هاتونو که خوندم به ذهنم رسید اینم بگم
این پریای شاملوی عزیز رو جز آقای شکیبایی آقای (سهیل نفیسی ) هم توی آلبوم ـ ریرا ـ شون خوندن.
خیلی هم به نظرم زیباست.
امتحانش کنید صدای گرمی داره

سپاس که خبر دادید... شما صدای دلنشین خسرو رو دارید؟

سروی جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 15:51 http://matrook.blogsky.com/

من هم شخصیتی می خواهم که دل‌اش بزرگ باشد ، صبرش زیاد باشد و هی توی قصه سر من داد نکشد که زودتر تمامش کن ، تمامم کن ، زودتر من رابنویس ...

جالب است چون چند وقت پیش قصه ی قصه گویی را نوشتم که آدم های توی قصه اش کلافه اش کرده بودند . به زودی در وبلاگم منتشرش می کنم ... البته به زودی یعنی سال آینده ان شاء الله .


نیره بانوی نازنینم ،
برایت آرامش ، سلامتی ، شادی های ماندگار و ... عشق ... آرزو می کنم .

قصه هایت برقرار... روزگارت بر مراد...
سال نویت شادباش...

آرمین جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 17:09 http://nagoftehaa.mihanblog.com

وبلاگ خوبی دارید . انشالله موفق باشید
پیشاپیش نوروز مبارک

نظر لطف تونه... سپاس گزارم.
نوروزتان به کام.

حسام جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 18:08 http://hessamm.blogsky.com

سال نو مبارک!
به امید سالی پر از شادی و سلامتی و عشق برای شما و تمام کسانی که دوستشون دارید.

سپاس... سالی پر از امید براتون آرزو می کنم.

فرشته شنبه 28 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:45 http://fershteh.aminus3.com

سلام نیره ی عزیر
سلام بر این کلام جادویت
وسلام برا ین نوسته های زیبایت
ودوباره سلام بر خودت
امیدوارم سال جدید سرشاز از امید..دوستی..شادی وسلامتی وموفقیت برایت باشد
مبارک باد بر تو ...وشاد زی ..شاد ..در این رسیدن ..وزنده شده فصلها و روح ها
عیدت مبارک
فرشته 28 اسفند ماه

درود بر فرشته ای که با نگاه های آسمانی به زمین می نگرد...
و چشمان عادت کرده به روزمرگی های ما را به تصاویر روشن از زاویه ای دیگر فرامی خواند...
روز و روزگارت شاد باد...

رشاد شنبه 28 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 13:57 http://rashad.aminus3.com

نیره بانوی ارجمند
نوروزتان پیروز و روزگارتان همواره شاد باد. سلامتی و شادی همیشگی برایتان آرزو دارم.

درود بر رشاد گرامی و سپاس از حضور مهربانانه ی شما. نوروزی خوش پیش رو داشته باشید. روزگار به کام

پروانه پنج‌شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 00:10

با درووود فراوان
سال نو بر شما خرم باد
همیشه شاد و تندرست باشی.

یلدا دوشنبه 22 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 20:32 http://yaldaa.aminus3.com

زیبا بود
بخصوص خط آخر
یکی بود یکی نبود...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد