فقط یک بهار

هر گونه برداشت از این وبلاگ پیگرد قانونی خواهد داشت.

فقط یک بهار

هر گونه برداشت از این وبلاگ پیگرد قانونی خواهد داشت.

برمی گردم

به شب و پنجره بسپار که بر می گردم


عشق را زنده نگه دار که برمی گردم

 

بس کن این سر زنش "رفتی و بد کردی" را


دست از این خاطره بردار که برمی گردم


دو سه روزی هم -اگر چند- تحمل سخت است


تکیه کن بر تن دیوار که برمی گردم



بین ما پیشترک هر سخنی بود گذشت


عاشقت می شوم این بار که برمی گردم

 


گفته بودی دو سحر چشم به راهم بودی


به همان دیده ی بیدار که برمی گردم

 


پرده ی تیره ی آن پمجره ها را بردار


روی رف آیینه بگذار که برمی گردم



پشت در را اگر انداخته ای حرفی نیست


به شب و پنجره پسپار که برمی گردم

 

با سپاس از فرناز گرامی


بو ...

بو، راه و قبله نمای من است

می برد مرا.

بر پیشانی آن کوه،

 چکه های نور سرازیر شد،

حقیقت بوی خدا می داد.

از اعماق دوزخ، اهریمنی درآمد،

دوزخ بوی دروغ می داد.

قابیل خشمش خروشید

و جنگ بوی مرگ می داد.

سپیده دمی، عشقی جوشید

آفتاب بوی عشق می داد.

تا زن نبود، از بهشت بویی بر نیامد.

گل بوی کودکی گرفت، اطمینان بوی صلح،

خیانت بوی ظلمت، خاک بوی قربانی،

وطن بوی مادران و آزادی بوی آسمان،

جوانی بوی قدرت و پیری بوی ضعف،

دریا بوی پنهانی و گمان نیز بوی همه ی آن ها را گرفت.

نزد من نیز، شعر بوی خواب گرفت

و گرسنگی بوی رنج و رنج بوی ستم

و کردستان نیز بوی هر سه.

شیرکه بیکه س - بخشی از یک شعر بلند