به شب و پنجره بسپار که بر می گردم
عشق را زنده نگه دار که برمی گردم
بس کن این سر زنش "رفتی و بد کردی" را
دست از این خاطره بردار که برمی گردم
دو سه روزی هم -اگر چند- تحمل سخت است
تکیه کن بر تن دیوار که برمی گردم
بین ما پیشترک هر سخنی بود گذشت
عاشقت می شوم این بار که برمی گردم
گفته بودی دو سحر چشم به راهم بودی
به همان دیده ی بیدار که برمی گردم
پرده ی تیره ی آن پمجره ها را بردار
روی رف آیینه بگذار که برمی گردم
پشت در را اگر انداخته ای حرفی نیست
به شب و پنجره پسپار که برمی گردم
با سپاس از فرناز گرامی
سلام دوست خوبم
وب قشنگی داری
خوشحال میشم به وب من هم سر بزنی
میتونی برای وبلاگت آدرس جدید ثبت کنی
http://s2a.ir
زیبا بود...
صبر بارانی من را که خزان دزدیدست
قدر این پنجره من تاب نیارم برگرد
پشت در را اگر انداخته ای حرفی نیست
به شب و پنجره پسپار که برمی گردم
زیبا نوشتید...
با سپاس از شما و دوست ارجمندم آقای محسن
همراهیتان باعث افتخار من است....
سلام چه وب زیبایی داری ازش استفاده کردم دمت گرم معلومه روش کار کردی اهنگ واسه دانلود گذاشتم حال کردی گوش کن مرسی
دیدی دلم شکست
دیدی که این بلور درخشان عمر من
بازیچه بود
دیدی چه بی صدا دل پر آرزوی من
از دست کودکی که ندانست قدر آن
افتاد بر زمین
دیدی دلم شکست
درود بانو
بلاخره شعر تازه دارم
با سلام؛
وبلاگ بسیار جالبی دارید.
با مطلبی در باب شیطانی یا الهی بودن اهورامزدا به روز هستم و چشم به راه نقطه نظرات علمی مخاطبان و صاحب نظران...
همواره موفق باشید و پایدار.
سلام شعر زیبایی بود مرسی از انتخاب
«بر می گردم»
در بهت سکوت شب هایی این چنین
اینحا، حتی دل غم نیز شده غمگین
نگاه می کنیم به سپهر نیگون و ماه
ماه نیز دریغ دارد ز مهتاب درین راه
برخیزید تا روزگار زیر و زبر کنیم
جامه ای نو در زندگی به بر کنیم
گر فتاده ایم به تاریکی و در بدر می گردیم
ما باز اما، به روشنایی بر می گردیم
فریدون
******
الهامی بود از شعر « برمی گردم»
با صمیمانه ترین درود ها
سر خود را مزن اینگونه به سنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
منشین در پس این بهت گران
مدران جامه جان را مدران
مکن ای خسته درین بغض درنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
پیش این سنگدلان قدر دل و سنگ یکی است
قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی است
دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین
آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دل آزارترین شد چه دل آزارترین
نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند
نه همین در غمت اینگونه نشاند
با تو چون دشمن دارد سر جنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
ناله از درد مکن
آتشی را که در آن زیسته ای سرد مکن
با غمش باز بمان
سرخ رو با ش ازین عشق و سرافراز بمان
راه عشق است که همواره شود از خون رنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
درود بر فقط یک بهار عزیز
شعر انتخابی زیبایی بود.
دست مریزاد ...